گالشی(1) خواهم دوخت ....
خواهمَش پوشیدن
رد خواهم شد از این رود طویل
می روم آنجا که
نان به قیمت روز خورم
وان درآن آبادی
گالشم را بفروشم به دو شِی(2)
می خرم چند پیاز
تا به نان طعم دهم
چه صفایی دارد
نان و آب و بوی پیاز(3)
مردم آبادی را
می کنم باخبر از این رازم
تا به این سبک کنند
بعد از این نان و نمک خوشمزه
آب را گل نکنید
بخدا مجبوریم
برویم از سر صبح با کوزه
با هزار زور و ثَقَل(4)
با نوای دوز و دغل
یا به روی کول و بغل
آب را از چشمه ی بالادست آریم
یادمان باشد
آب است راز حیات
(1) گالش یک نوع کفش محسوب میشه که جزو صنایع دستی شماله
(2) منظور دو شاهی
(3) البته این مال قدیماست براشون مهم نبود بوی پیاز بدی یا ادکلن مارک فرانسه... قدیم بیشتر انسانیت آدما مهم بود البته شما یادتون نمیاد اون موقع هارو ...
(4) سنگینی و سختی
:: موضوعات مرتبط:
درد شخصی (ناپخته گفته ها) ,
,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0